عشقی که با گذر هر روز بزرگتر میشود...
رسیدیم به اول آذر ..پاییز هم به ماه آخرش رسید..واقعا در تعجبم ازین گذر بی محابای روزها و شبها...زندگی با تمام توانش در جریانه وما که غرق این جریان سیال و زلال و پر فراز و نشیب هستیم...و تو دخترک زیبای من که هر روز زیباتر و تواناتر از قبل به زندگیه ما لبخند میزنی.. 12 آبان امسال نتونستم برات پست بذارم ولی شدیدا به یاد 12 آبان سه سال پیش بودم...هوا و عطر وبوی خونه منو میبرد به اون روزای لعنتیه دوس داشتنی..حالت تهوعای تموم نشدنی و به هر بهانه..ویاری که به خونه و بابا داشتم ! ...یه ماهی که نتونستم پامو تو خونمون بذارم و مامان که همیشه با محبت تموم سفره رو توی آفتاب حیاط مینداخت و نعناهای تازه ی باغچه رو میچید تا بلکه بتونم یه لقمه غذا بخورم ....